عشق من يانگوم

خلاصه سريال افسانه دونگ ايخوب این قسمت هم اینطوری شروع شد که وقتی دونگ یی باباش و برادرش رو دید شروع کرد به داد و بیداد و سر صدا که پدر,دونگ جو و هی با گریه صداشون میکرد تا این

خلاصه قسمت سوم افسانه دونگ اي

خوب این قسمت هم اینطوری شروع شد که وقتی دونگ یی باباش و برادرش رو دید شروع کرد به داد و بیداد و سر صدا که پدر,دونگ جو و هی با گریه صداشون میکرد تا این که یه شخصی که پیشگو بود و اسمش هم کیم هو آن هست دستش رو آورد جلوی دهن دونگ یی تا سر و صداش بخوابه
و این شخص دونگ یی رو با خودش برد به سمت خونش و چان سو هم که رفته بود به سمت پایگاه که ببینه چه خبره(از قسمت قبل) وقتی میرسه جایی که دونگ یی رو مخفی کرده بود میبینه کسی نیست جز یه پسر که همون خدمتکار پیشگو کیم هو آن بوده
و این پیشگو هم چان سو رو میبره سمت خونه ی اربابش
از اون طرف هم فرمانده سئو که فرمانده کل سربازهای شهر هست رو به خاطر ضنون بودن و این که میخواسته با پدر دونگ یی(چویی هون وو) صحبت کنه رو دستگیر میکنند تا برن بازجویی
(تا اینجا رو میتونید در عکس زیر ببینید)

.

بقیه در ادامه مطلب:

بعد چان سو میرسه پیش دونگ یی و از اون طرف هم درباری ها سربازها رو فرستادن دنبال دونگ یی تا اخرین مدرکی که سربازرس رو دیده از بین بره و اقای کیم پیش گو که توسط
برده اش متوجه این موضوع میشه چان سو و دونگ یی رو از سمت پشت خونش راهی میکنه تا برن و موقعی که دونگ یی داره میره بهش میگه نترس همه چیز درست میشه
بعد که چان سو دونگ یی راهی میشن این شخص به برده اش میگه که سرنوشت بد و سختی در انتظار دونگ یی هست
بعد هم اون یکی میپرسه که مگه شما بهش نگفتی همه چیز درست میشه؟اربابش هم میگه که چرا ولی چیزی نداشتم بهش بگم
در سرنوشت اون 7 مرگ ثبت شده اگر اون از این 7 مرگ جون سالم به در ببره به بزرگترین درجات و مقام در کشور میرسه
در واقع پدر این دختر رهبر مردم نبوده بلکه خود این دختر رهبر آینده ی مردم هست(یاد سوسانو و یومی یول افتادم )
(تا این قسمت در عکس زیر)



بعد هم نشون میده که فرمانده کل نگهبان ها(افسر سئو) رو بردن دارن ازش بازجویی میکنند و از اون طرف هم چان سو و دونگ یی میرن به سمت یه جایی مثل غار که از قبل قرار گذاشته بودن که
اگر همدیگرو گم کردن اونجا همدیگرو ببینند و بعد از این که چان سو کمی به دونگ یی دلداری میده و میگه همه چیز درست میشه
اعضای گروه به همراه عموی دونگ یی میان همین غاری که اینا توش هستند
و بعد هم نقشه میکشن که برن و رییسشون رو نجات بدن
که چان سو میگه حدود 2 هفته وقت داریم چون نزدیک سال نو هستیم تا 2 هفته کسی رو اعدام نمیکنند
(عکس زیر)



که بعد در همین حین که چان سو داشت اینها رو میگفت همون شخصی که پدر دونگ یی رو شناسایی کرده بود از راه میرسه و میگه که شما زیاد وقت ندارید
اول فکر میکنند با سربازها اومده ولی بعد مطمئن میشن که کسی نیست عمویی دونگ یی میاد بکشتش که چان سو جلوش رو میگیره و میگه نه بعد هم ازش میپرسه تو چی میخوای بگی که اون هم میگه رییس رو با اعضای گروه میخوان فردا اعدام کنند که همه ی اعضای گروه شکه میشن و شروع میکنند به گریه کردن
بعد هم نقشه میکشن تا برن و وسایل اتش بازی بخرن تا با اونها بتونند ریسشون رو نجات بدن که به این نتیجه میرسن که اگه همینجوری بهشون شک میکنند
دونگ یی هم که داشت این حرفها رو میشنید گفت من رو باخودتون ببرید چون لباس ابریشمی دارم کسی بهم شک نمیکنه فکر میکنند شما برده ی من هستید
خلاصه دونگ یی هم عموش رو قانع میکنه
(عکس زیر)




بعد هم نشون میده که یکی از سربازها یه مدرکی رو میده به افسر سئو و میگه که ما این مدرک رو از داخل
پایگاه شمشیر زنان مبارز پیدا کردیم و اون مدرک هم چیزی نبوده جز گزارش فعالیت های چند وقت اخیر همین افسر سئو
که وقتی میبینه شکه میشه و دستور میده تا پدر دونگ یی بیارن پیشش و پدر دونگ یی هم میاد و طی بحثی میگه که من همیشه میترسیدم رو در روی شما قرار بگیرم و همیشه میترسیدم به شما صدمه بزنم
و کلا طوری وانمود میکنه که خودش پدر افسر سئو (همون مشاوری که در قسمت قبلی مرد) رو کشته و وقتی هم که اون مدرک رو بهش نشون میده چیزی نمیگه و در آخر هم وقتی ازش سوال میکنه که تو پدر من رو کشتی؟بازهم جواب نمیده و رد میشه میره

و وقتی هم که میاد از اتاق بیرون میگه (البته تو دلش) : تو باید باور کنی که من پدرت رو کشتم تو باید با این کار رنج و عذابی رو که کشیدی رو کمی التیام بدی و هیچ کس نباید مانع این کار بشه
(عکس زیر)



بعد هم که چان سو با شخصی وارد قصر میشه که مسئول علوفه و جو در قصر هست و بعد هم میره همون سمتی که شمشیر زنان مبارز رو دستگیر کردن و میره پیش دونگ جو و دونگ جو هم بهش میگه که آخرین دستور رییس اینه که برای نجات ما کاری نکنید
هدف ما نباید بعد از مرگ ما نابود شه و چان سو رو دست به سر میکنند
از اون طرف هم دونگ یی و عموش هم سمت بازار میرن برای خرید وسایل اتش بازی که عموش میگه این بانوی جوان از اون اژدهای آتش زا میخواد که صاحب مغازه هم میگه ه اونها داخل انبار هستن با من بیایید
بعد که میرسن داخل انبار عموی دونگ یی , دونگ یی رو میفرسته بیرون و به صاحب مغازه میگه که از اون فشفشه ها که نور قرمز داره دارید بعد هم صاحب مغازه میگه صبر کنید تا بیارمش تا اون هم میره فشفشه بیاره اعضای گروه میریزن داخل مغازه و مواد مورد نیاز رو بر میدارن
(عکس زیر)



بعد هم دونگ یی که منتظر ایستاده میره داخل یکی از کوچه های نزدیک تا کسی نبیندش که با یه صحنه ی عجیب رو به رو میشه که
یه خانوم و یه آقا دارن صحبت میکنند که خانومه همون علامتی رو نشون میده که سربازرس قبل از مرگش به دونگ یی نشون داده بود
و دونگ یی تعجب میکنه و بعد از مدتی هم اون خانوم و اقا از هم جدا میشن که موقع رفتن یه نشونه پروانه مانند از لباس خانوم میوفته روی زمین
دونگ یی هم میره تا برش داره و بعد نشون رو میبینه و به خودش میگه که کجا رفت؟
خانومه هم میاد و میگه دنبال من میگشتی؟چی کارم داشتی؟که دونگ یی هم اول میاد دستش رو نشونش بده و بعد هم منصرف میشه و میگه میخواستم این نشونه رو بهتون بدم خانومه هم اول تعجب میکنه و بعد هم میگه دست درد نکنه و نشونه رو ازش میگیره
که بعد محافظ های این شخص میان تا همراهیش کنند که دونگ یی میترسه و اون خانوم اشراف زاده هم بهش میگه نترس اون ها کل شهر رو دنبال تو هستند و حتی میتونند با این لباس هم شناساییت کنند و این رو که گفت میره
بعد هم سکانس میره همون پایگاه و نشون میده که همه برگشتن به پایگاه و چان سو پیام دونگ جو رو بهشون میده و میگه نباید بریم
(عکس زیر)



بعد هم نقشه میکشن تا دونگ یی رو بفرستن به سمت یه شهر دیگه تا از خطرهای احتمالی در امان بمونه که چان سو
دونگ یی رو با همون شخصی که پدر دونگ یی رو شناسایی کرده بود میفرسته داخل یک کشتی و بهش هم میگه که
اگه میخوای بخشیده شی باید مواظب دونگ یی باشی اون هم که به سربازها گفته بود از ترس اعضای باقی مانده ی گروه میخوام برم به یه شهر دیگه اطاعت میکنه و البته قبلش چان سو لباس های ابریشمی دونگ یی رو ازش میگیره که حالا دلیلش توی این قسمت معلوم نشد

و سپس نشون میده که اعضای گروه رو دارن میبرن به سمت محل اعدام که با یه سری گاری مواجه میشن که تا میان گاری ها رو بزنند کنار از زیرش باروت روشن میاد و اون ماد رو منفجر میکنه و کلی از سربازها هم میمیرن
تو همین حین هم چان سو میاد و باقی مونده ی سربازها رو میکشه و پدر و برادر دونگ یی رو نجات میده و همین طور بقیه ی اعضای گروه رو
که نیروی پشتیبانی سر میرسه و این نیروی پشتیبانی با بقیه ی اعضا که در پشت سنگ ها مخفی شدن رو به رو میشند و از اون ها تیر میخورند
و راه رو برای چان سو و بقیه ی اعضا باز میکنند تا اونها فرار کنند
(عکس زیر)



خبر این فرار کل شهر رو میگیره به طوری که یکی از افرادی که داخل قایق داره سوار میشه به یکی از دوستاش میگه فهمیدی که شمشیرزنان مبارز فرار کردن؟و دارن به سمت کوه بیونگ رانگ میرن؟
که دونگ یی هم که این رو میشنوه سریع از کشتی پیاده میشه و میره به سمت کوه بیو رانگ
که بلافاصله میره صحنه ی داخل کوه رو نشون میده و میگه که اعضای گروه دارن فرار میکنند که از 2 طرف گیر میفتن در سری اول چن سری
از سربازها رو میکشن ولی از بالا کمان دارها شروع میکنند به تیر زدن که اولین نفر دونگ جو یا همون برادر دونگ یی تیر میخوره و با چند تا تیر از پا در میاد بقیه هم که جا خالی دادن و پدر دونگ یی با چان سو هم در حال فرار بودن که کماندارها پدر دونگ یی رو هم میزنند
بعد هم چون توی کوه بودند و این ها کنر یه پرتگاه بودن چان سو شروع میکنه به جنگیدن با این ها و بعد از ضربه خوردن با چندتا سرنیزه
میوفته و از بالای کوه به دریا(رودخونه) میوفته(در این تیکه هم یاد همه موسو افتادم که تو قسمت 2 در جومونگ توسط سواره نظام نیزه خورد و به رودخونه افتاد )



و بعد هم وقتی همه رفتن دونگ یی میرسه بالای همون کوه و میبینه که ویایل پدرش مثل کفش و کیفی که براش درست کرده بود و یه سری از لباس هاش اونجاست
و زمین اونجا هم پر خونه که با بارون در حال بارش منظره کمی ترسناک تر به نظر میاد و بعد هم دونگ یی شروع میکنه به گریه کردن

سپس سکانس عوض میشه و نشون میده که سربازها یمرن سراغ کیم هو آن (همون پیشگویی که دونگ یی و چان سو رو نجات داده بود)
و میبرنش پیش همون بالاترین مقام شهر(همونی که دونگ یی بهش تبریک سال نو گفته بود و قتل مقامات اشراف زیر سر همینه) و ازش درخواست میکنه که یکی رو که الان وارد اتق میشه رو ذهنش رو بخونه
و دختره هم که همون شخصی بود که نشونش رو دونگ یی پیدا کرده بود و با هم کمی صحبت کردن میاد داخل اتاق و سلام میکنه و میگه که من جان اوکی جونگ هستم و بعد هم از اتاق میره بیرون.
کیم هو آن هم میگه اگه این وارد قصر بشه مسلما یکی از اعضا و افراد بلند مرتبه در قصر تبدیل میشه چون این هوش زیادی داره و میتونه برای خودش موقعیت مناسبی دست و پا کنه
که اون شخص هم حسابی خوشحال میشه
(عکس زیر)


و بعد هم پیشگو کیم میاد بیرون و موقع رد شدن از کنار جان اوکی جونگ میگه که یکی دیگه هم هست من این رو داخل نگفتم
ولی یکی دیگه هم هست که تا جایی که میتونی سعی نکن باهاش مستقیما در بیوفتی
که اون طرف هم در جواب میگه یعنی از تزویر و زیرکی استفاده کنم؟
کیم هم میگه:نه چون توان مقابله و در افتادن با اون رو نداری اون نورش از تو خیلی بیشتره
تو همچیز داری ولی اون هیچ چیزی نداره و از صفر شروع میکنه و اگر زنده بمونه سایه ای رخ میده چون نور خیلی زیاد میبینم
جان اوکی هم میگه یعنی اون سایه ی منه؟که پیشگو کیم هم میگه نه تو سایه ی اونی دوباره بهت خواهم گفت سعی نکن با اون مستقیما در بیوفتی
چون هیچ شانسی نداری اگر اون زنده بمون به بزرگترین درجات میرسه و شما در ابتدا زندگی او را نجات خواهید داد ولی که بعد هم یه سری جملان با همین مذمون میگه میره.
و بعد نشون میده که دونگ یی تو جنگل تک و تنها داره میره تا به یه روستا میرسه , و میرسه جلوی در یک خونه که در حالت خواب و بیداری پدرش رو میبینه که میگه بیا اینجا دونگ یی عزیزم که دونگ یی در خونه رو باز میکنه میبینه کسی نیست(خونه حالت خرابه مانند داره)
(عکس زیر)




و بعد وقتی داخل خونه میشه دوباره خوابش میبره و تو خواب دوباره پدرش رو میبینه که بهش میگه من رو ببخش که تنهات گذاشتم
طوفان سخت و سردی در پیشه ولی میدونم که تو با این مهربونیت و گرمای قلبت این طوفان رو از بین میبری دونگ یی
و بعد هم بهش گفت:که دونگ یی بلند شو تو باید بلند شی و زنده بمونی بلند شو دونگ یی که دونگ یی هم از خواب پرید و بعد هم تموم شد.
در خلاصه ی قسمت بعد هم نشون داد که ظاهرا به قصر راه پیدا میکنه. 

+ نوشته شده در  جمعه 9 فروردين 1392ساعت 19:59  توسط پارک جونگ سان 

 

درحال انتقال به صفحه جديد

خرید ساعت مچی|کد جاوا اسکریپت