عشق من يانگوم

خلاصه سريال افسانه دونگ اي خلاصه ی قسمت دوم افسانه ی دونگ یی : قسمت با این تصویر شروع میشه كه نشون میده پدر دونگ یی همون رئیس گروه شمشیر زنان مبارزه . چون فكر میكنه دخترش

خلاصه قسمت دوم افسانه دونگ اي

دونگ یی رو به یه اتاق میبرن . هنوز نمیدونه كه برای چی به اینجا اوردنش .
اونو میبرن پیش یه خانم . اونم بهش میگه كه شنیدم كه خوندن و نوشتن بلدی . دو روز دیگه مرسم عروسی دخترمه برای همین از دونگ یی میخواد كه مراسم تبریك رو اون انجا بده .
دونگ یی هم كلی خوشحال میشه . خانمه ازش میخواد كه خودش رو معرفی كنه كه اونم میگه من چوهی دونگ ییی هستم از دهكده ی ( اسم دهكده رو یادم رفته ) . خانمه هم عصبانی میشه و به مرده میگه من ازت خواسته بودم كه رعیت نیاری چرا این دختر رو اوردی بهتره كه برش گردونی .
دونگ یی كلی از خانم خواهش میكنه تا خانمه راضی میشه یه مقدار متن رو براش بخونه ولی دونگ یی سر خوندن با مشكل مواجهه میشه .
خانمه هم میگه كافیه بهتره كه بری . ولی دونگ یی میگه كه من بلدم بخونم ولی این متن اشتباهه . هانمه هم نگاه میكنه و میبینه كه حق با دونگ ییه و قبول میكنه كه اون مراسم تبریك رو انجام بده .




توی راه برگشت چند نفر دونگ یی رو تعقیب میكنن تا بكشنش ولی برادر دونگ یی میاد اونو نجات میده.
از طرفی اون مردی كه برای دادگستری كار میكرد و دستگیر شده بود رو به قتل میرسونن . بازرس دنبال پدر دونگ یی میفرسته تا بیارنش و اونو كالبد شكافی كنه ولی نمیتونن نه اونو و نه دونگ یی رو پیدا كنن .





برادر دونگ یی مخفیانه وارد قصر میشه و مداركی كه نیاز دارن رو برمیداره تا تحقیقات خودشونو شروع كنن .



بازرس هنوز در پی پیدا كردن عاملن قتل اون كارمند دادگستریه ولی چیزی پیدا نمیكنه .
از طرفی دونگ یی تو خونه ی دوستشه و اجازه خروج نداره ولی دلش میخواد كه برنامه تبریك رو انجام بده تا هم لباس زیببا گیرش بیاد هم غذای خوب بخوره برای همین با دوستش نقشه میكشن كه پسره خودشو به مریضی بزنه تا پدره دنبال دكتر بره و دونگ یی فرار كنه ولی نقششون لو میره و باز دونگ یی موفق به فرار نمیشه .



پدر دونگ یی سر میرسه و به دونگ یی میگه كه اجازه خروج نداره و باید همین جا بمونه .




در اینجا پدر دونگ یی میاد و یه سری مدارک که توسط پسرش پیدا شده بود رو به بازرش کل میده و بازرس کل هم اون مدارک رو نشون
پدرش میده که مشاور بوده ازش میپرسه به این مرد اعتماد داری و اون هم میگه اره من مثل چشمهام به اون اعتماد دارم

و بعد یکی از کارکنان داخل قصر وقتی میبینه همه چی رو به راهه سعی میکنه تا نامه ای که از طرف پدر دونگ یی بهش رسیده رو به
فرمانده کل برسونه که در همین حین یکی از سربازها میفهمه و این 2 تا با هم درگیر میشن ولی شخصی که نامه همراهش بوده فرار میکنه که
بعد توسط سربازهای قصر دستگیر میشه




در اینجا پدر دونگ یی میاد و یه سری مدارک که توسط پسرش پیدا شده بود رو به بازرش کل میده و بازرس کل هم اون مدارک رو نشون
پدرش میده که مشاور بوده ازش میپرسه به این مرد اعتماد داری و اون هم میگه اره من مثل چشمهام به اون اعتماد دارم

و بعد یکی از کارکنان داخل قصر وقتی میبینه همه چی رو به راهه سعی میکنه تا نامه ای که از طرف پدر دونگ یی بهش رسیده رو به
فرمانده کل برسونه که در همین حین یکی از سربازها میفهمه و این 2 تا با هم درگیر میشن ولی شخصی که نامه همراهش بوده فرار میکنه که
بعد توسط سربازهای قصر دستگیر میشه




بعد دونگ یی میرسه به خونه ی همون وزیر دادگستری(اگه اشتباه نکرده باشم) و تبریک میگه و خودش رو معرفی میکنه چون وزیر دادگستری فکر میکنه
که این از برده هاست ولی دونگ یی میگه که من یک رعیت ام که بعد هم مشخصات خودش رو لو میده و میگه من دختر همون کالبد شکاف معروف چویی هیو وون هستم
بعد هم این شخص سیاسی که دنبال دونگ یی و پدرش میگشته تا اون رو بکشن دستور میده که برن تا دونگ یی رو پیدا کنند و بکشنش

از اون طرف هم پدر دونگ یی میفهمه که جون مشاور در خطره میره تا نجاتش بده





ولی وقتی میرسن به مشاور, اون با تمام افرادش مرده بودن
بعد هم سربازها محاصره اشون میکنند و میگن که این ها مشاور ارشد رو کشتن دستگیرشون کنید
که پدر و برادر دونگیی دستگیر میشن
بعدش خبر به فرمانده ی کل میرسه که چویی هیو وون که توسط یکی از اعضای گروه شناسایی شده در قتل پدر شما دست داشته و پدرتون مرده
فرمانده هم تعجب میکنه و راه میوفته به سمت اینها






فرمانده پدر دونگ یی رو میبینه و هم عصبانی میشه و هم تعجب میکنه که چرا این شخص همچین کاری رو کرده
از اون سمت هم دونگ یی در حال فرار از کاخ همون مقامی هست که بهش تبریک گفت(چون رفته بود پارچه بگیره که غذاها رو داخل پارچه بزاره که میفهمه مامورای قصر دنبالشن)
که یهو چند تا از مامورا ها پیداش میکنند که چان سو میاد و میگه بانوی جوان شما اینجا چی کار میکنید و پدرتون از دستتون عصبانیه که دوباره
بدون اجازه ی ایشون از خونه اومدید بیرون و فکر اون سربازها رو منحرف میکنه
که بعد چان سو با دونگ یی میرن سمت یک اسکله که سوار قایق بشن و با برادر دونگ یی برن که میبینه برادر دونگ یی نیست و میره سمت
پایگاهشون البته دونگ یی رو با خودش نمیبرهو میبینه که پایگاهشون آتش گرفته و از یکی از افرادی که نیمه جونه میپرسه چی شده و اون هم قضییه رو براش توضیح میده





بعد چان سو میره سمت شهر میبینه که پدر دونگ یی و برادرش همه دستگیر شدن و دارن به سمت قصر میرنشون
تصمیم میگره تا خنجرش رو در بیاره و بهشون حمله کنه که پدر دونگ یی با سرش بهش میگه نه این کار رو نکن و چان سو رو منصرف میکنه
و بعد میره جلوتر و نشون میده که این ها رو دارن ممیبرن به سمت شهر که دونگ یی تا هم این ها رو میبینه صداشون میکنه و بعد هم تموم میشه 

+ نوشته شده در  جمعه 9 فروردين 1392ساعت 19:59  توسط پارک جونگ سان 

 

درحال انتقال به صفحه جديد

خرید ساعت مچی|کد جاوا اسکریپت