عشق من يانگوم

اول از قسمت قبل نشون میده که خدمتکار چئو(خدمتکار اول بانو جانگ) میاد و بهش میگه که باید برای جشن دربار آماده بشید و دونگ یی جلوی پای بانو جانگ زانو می

خلاصه قسمت هشتم افسانه دونگ اي

اول از قسمت قبل نشون میده که خدمتکار چئو(خدمتکار اول بانو جانگ) میاد و بهش میگه که باید برای جشن دربار آماده بشید و دونگ یی جلوی پای بانو جانگ زانو میزنه و میگه بانوی من میشه شما مهم ترین درخواست زندگی من رو برآورده کنید؟
که خدمتکار جانگ اول میاد دونگ ییی رو بندازه بیرون و دونگ یی از بانو جانگ میخواد که گردنبندش رو ببینه خدمتکار عصبانی تر میشه و نگهبان ها رو صدا میکنه
که بانو جان میگه بزار بمونه اشکالی نداره و بهش میگه تو برو بیرون و دونگ یی میگه این مهم ترین مسئله در زندگی من هست و من حاظرم حتی به خاطرش زندگیم رو به خطر بیاندازم
چون من خیلی وقت پیش یکی از بانوان دربار رو دیدم که یک گردن بند مخصوص داشت حالا فکر میکنم اون شخص شما باشید
و بانو جانگ هم با تعجب جعبه ی گردن بندش رو نشون دونگ یی میده اما اون پروانه ی مورد نظر دونگ یی نبوده بلکه یک پروانه ی دیگه بوده که حالت رنگ شده داشته
و بعد دونگ یی میپرسه که ببخشید این سال رو میکنم این گردن بند رو مدت طولانیی میشه که دارید؟که بانو جانگ میگه بله از دوران نوجوانی دارمش
بعد دونگ یی تمام امیدش رو از دست میده و از اقامتگاه بانو جانگ میاد بیرون که در هنگام خروج با سرزنش بانو چئو مواجه میشه
(تا اینجا در عکس زیر)



بعد از خارج شدن دونگ یی از اقامتگاه بانو جانگ خدمتکارانش میان داخل تا برای مهمانی دربار آماده بشن که یکی از خدمتکاران بانو جانگ یهو یک جعبه در میاره که داخل اون جعبه همون گردن بند چوبی(همونی که دونگ یی دنبالش بوده) هست و به بانو
جانگ میگه که چرا از این گردنبند استفاده نمیکنید؟از این خیلی وقت شده که استفاده نکردید که بانو جانگ میگه نه من این گردن بند(در حال اشاره کردن به همون گردنبند رنگی) رو خیلی وقته دارم و ترجیح میدم از همین استفاده کنم
از اون طرف هم اقای هوآنگ و اون پسره(من نمیدونم این کاراکتر اسم نداره؟همه جا صداش میکنند آقا ) یا همون آقا نگران دونگ یی اند که ببینند بانو جانگ با دونگ یی چی کار داشته؟که دونگ یی میاد و میگه چیز خاصی نبود و در مورد ماجرای اون روز از من سوال کرد
بعد که آقای هوآنگ میره دونگ یی برای همون آقا ماجرا رو تعریف میکنه و آقا هم با تعجب بهش میگه تو اون لحظه از زیر مجازات فرار کردی ولی
چند لحظه بعد کاری کردی که میتونستند دوباره مجازاتت کند(آخه گردن بند یکی از وسایل شخصی بانوان دربار حساب میشده به همین دلیل کار دونگ یی یک عمل گستاخانه به نظر میرسیده) بعد اون آقا به دونگ یی میگه حالا زیاد عصبانی شدن؟که دونگ یی میگه نه زیاد فکر نکنم بعد هم اون اقا میگه اشکال نداره زود فراموش میکنند
همچنین بانو جانگ از قبل دوباه دستور میده که در مورد دونگ یی تحقیق کنند تا ببینند کیه چون از نظر بانو جانگ دونگ یی هم جسوره و هم بیچاره و این باعث میشه که برای انجام هیچ کاری ترسی نداشته باشه
از اون طرف هم پاداشاه با بانو جانگ در حال بازیی مثل شطرنج ما هستند البته اسم بازی هست بدوک
(تا اینجا در عکس زیر)


و امپراطور با یک حرکت بانو جانگ , کیش و مات میشه و بعد امپراطور میگه نه هنوز یک راه دیگه ای هم باید باشه
که بانو جانگ میگه چه طوره از راه عقب نشینی استفاده کنید؟شاه میگه عقب نشینی؟بانو جانگ هم میگه بله عقب نشینی همیشه حمله کردن به معنای بردن نیست
دقیقا مثل همین قضییه ی اخیری که اتفاق افتاده برای بدنام کردن من شما باید در این موضوع عقب نشینی کنید چون اون سران فهمیدن که شما چه قدر قدرت دارید که تونستید اون هدف پلید و شومشون رو شناشایی کنید و از بی ببرید
شما بهتره که عقب نشینی کنید و به امور کشوری برسید که امپراطور کمی میره ت فکر و بعد هم به دستور میده کلیه ی مقامات فردا در قصر حاضر باشند که کار خیلی مهمی داره باهاشون
فردا که همه ی مقامات میان یک سری از افراد از مقام خودشون خلع میشن و یه سری های دیگه هم ترفیع میگیرن و عموی وزیر دادگستری هم ترفیع میگیره
از اون طرف هم ملکه دوآگر شروع میکنه به سرزنش کردن وزیر جنگ که چرا در این باره کاری نکرده اون هم میگه که من نمیتونم کاری بکنم
و خدمتکار چئو هم میفرسته دنبال دونگ یی که بره پیش مادر بانو جانگ که یه امتحانی پس بده و برای مادر بانو جانگ کاری انجام بده(در خارج از قصر)
(تا اینجا در عکس زیر)



دونگ یی از شنیدن این خبر که قراره برای بانو جانگ کاری انجام بده بسیار خوشحال میشه و تمام طول راه که به خانه ی مادر بانو جانگ میرفته با خوشی و سرحالی از همراهش میپرسه واقعا بانو جانگ خودشون گفتن؟و یه سری سوال دیگه که مثلا بانو جانگ چه طور آدمیه؟
و در آخر هم همراهش عصبانی میشه و دیگه کلا جواب نمیده
میرسن به خونه ی مادر بانو جانگ و مادر بانو جانگ دونگ یی رو میبینه و از خدمتکار بانو جانگ میپرسه که این همون دختره؟که اون هم میگه بله
مادر بانو جانگ میگه صورتش که مقبوله و با هم میرن به سمت خونه ی یک داروساز که در اونجا یئون(مادر بانو جانگ) و همسر رییس کانون نوازدگان همدیگه رو میبینند که ظاهرا هم با هم کل کل هم دارن
که همسر رییس کانون نوازندگان میگه همسر و پسر من به خاطر این که کار جدیدشون خیلی سنگینه 3 شب و 3 روز نیومدن خونه که یهو دونگ یی میزنه زیر خنده (چون میدونه که همسر و پسرش چه آتیشی تو کانون نوازندگان میسوزونند )
مادر بانو جانگ میره پیش اون شخص دارو ساز و میگه که داروی ما آماده است؟که داروساز میگه نه ساعت 7 شب آماده میشه و مادر بانو جانگ و خدمتکاراشون میرن و دونگ یی رو اونجا میزارن تا دارو تحویل بگیره بهش هم میگن این دارو خیلی مهمه و گرونه(برای پسر زاییی بانو جانگ بوده ) و کسی هم نباید در قصر بفهمه که این دارو رو وارد میکنی به قصر(چون وروود دارو به قصر ممنوع بوده) دونگ یی هم میگه باشه و منتظر می مونه تا دارو رو تحویل بگیره
که شخصی میاد و از دارو ساز یه سری دارو به میگیره که یکی از کیسه هاش میوفته و دونگ یی بهش اون کیسه رو میده شخص که از خونه ی داروساز میاد بیرون میره پیش پیشگو(همونی که پیشگویی کرده بود دونگ یی بانو جانگ رو نابود خواهد کرد فکر کنم قسمت 3 یا 4 بود)
(تا اینجا در عکس زیر)



که خدمتکار پیشگو بهش میگه من الان یه دختری رو دیدم که صورتش خیی گیرایی داشت میادیی تا برید و ببینیدش؟
پیشگو هم میگه من که باور نمیکنم بیا بریم و کمی هم سر قیمت اون دارو بحث میکنند که چه قدر گرونه و بعد میاد بره که خدمتکارش میگه واقعا نمیخوایید برید و ببینیدش؟
پیشگو هم میگه جوون بود؟خدومتکارش هم میگه بله , که پیشگو هم میگه نوچ نوچ تو واقعا خجالت نمیکشی؟حتما واسه همین بوده
بعد پیشگو میره پیش یکی از استادان معبد اونجا و شروع میکنند به صحبت کردن و پیشگو میگ من خیلی وقته شما رو ندیدم از اون وقتی که من اون مرد رو آوردم اینجا دیگه شما رو ندیدم که استاد معبد میگه این ها همش سرنوشته
و اشکالی نداره و الان هم تو زمان خوبی اومدی اون مرد هم تازه از سفر برگشته که پیشگو تعجب میکنه و میره پیش اون مرد
اون مرد هم کسی نیست جز چان سو و پیشگو میره پیش چان سو کمی با هم صحبت میکنند و از حال و احوال چان سو میپرسه و اون هم میگه که من خوبم و بعد یاد گذشته میوفته پیشگو که چگونه چان سو رو از توی رودخونه پیدا میکنه و میبرتش معبد تا اونجا تحت درمان قرار بگیره
سپس بهش میگه هنوز داری دنبال اون دختر بچه میگردی؟چان سو هم میگه بله من اون رو به شخصی سپردم و حالا نمیدونم اون کجاست؟شما ازش خبری دارید؟پیشگو میگه نه ولی ممکنه که اون تا الان دیگه زندده نباشه
(تا اینجا در عکس زیر)



بعد چان سو یاد اون ورزی که پدر و برادر دونگ یی کشته شدن میوفته و اون ورزی که خودش تو دریا افتاد و از اون طرف هم شب دیر وقت میشه و دونگ یی مخواد برگرده به قصر که صدای زنگ مخصوص رو میشنوه و میفهمه که چند دیقه ی دیگه بیشتر وقت ندراه
با عجله به سمت قصر راهی میشه و میبنه در جلوی در وروودی قصر کارت شناسایی(همون نشانه ی مخصوص) رو میخوان و اگر دونگ یی اون نشون رو نشون میداده میگشتنش و برای همین از اون در وارد نمیشه
(تا اینجا در عکس زیر)



دونگ یی با داروی در دستش میره تا سعی کنه دنبال راهی برای وروود به قصر باشه و از اون طرف هم افسر سئو هم تا شب روی پرونه ی مخصوص (همونی که مربوط به بانو جانگ میشه) کارمیکرده تا بتونه این معما رو حل کنه با
یادآوری زیردستاش متوجه میشه که ساعت داره 9 میشه و منع عبور و مرور داره شروع میشه که به زیر دستاش میگه شماها برید و اون ها در ابتدا قبول نمیکنند و ولی وقتی افسر سئو میگه این یک دستوره مجبور میشند تا قبول کنند و برند خونه هاشون
که یهو افسر سئو صدای در رو میشنوه و بلند میگه مثل این که دوست دارید تنبیه بشید مگه نگفتم برید خونه هاتون که صدای امپراطور میاد که میگه خسته نباشی افسر سئو و افسر سئو هم شکه میشه و سریع از جاش بلند میشه وبه امپراطور ادای احترام میکنه
امپراطور میگه نوشیدنی داری؟و سئو هم نوشیدنی میاره و امپراطور میگه که موضوعی رو میخواستم بهت بگم که نتونستم تا فردا طاقت بیارم به همین دلیل شبونه اومدم تا بهت بگم و به افسر سئو میگه که
بابت تمام زحمت هایی که کشیدی ممنونم ولی از این پرونده دست بکش , این فقط به خاطر مسائل سیاسی هست امیدوارم درکم کنی
بعد سئو میگه امپراطور شما دشمنان زیادی دارید نباید این موقع شب بدون محافظ بیرون بیایید که امپراطور هم میگه میدونم ولی اون دفعه که بیرون اومدم برام خیلی جالب بود اون دختر با من طوری حرف میزد که احساس کردم یک آدم عادیم سئو میگه اون دختر قربان؟
که امپراطور میگه اره همون دختری که اون جسد رو پیدا کرده بود اسمش چی بود؟آهان یادم اومد چانگ دونگ یی که یهو افسر سئو شکه میشه و امپراطور ازش میپرسه که اتفاقی افتاده؟
سئو هم میگه نه اون هم اسم شخصی که من سال ها پیش میشناختمش ولی اون اسمش چویی دونگ یی بود نه چانگ دونگ یی بعد هم امپراطور میگه اون دختر جسوری بود و خیلی هم شجاع بود اگر اون نبود مشکلات ما حل نمیشد و ما هرگز نمیتونستیم اون ماجرای
سرود رو حل کنیم ولی تو میگی که اون چویی بوده پس این , اون شخص نیست
بعد امپراطور راهی قصر میشه که یهو صدای یه شخصی رو میشنوه که داره ناله میکنه بر میگرده و میبینه که دونگ یی هست
(تا اینجا در عکس زیر)



بعد امپراطور با همراهش میرن و تمامی سربازها رو مرخص میکنند و بعد امپراطور میره پیشه دونگ یی و میگه باز هم که داری کارهای خطرناک انجام میدی.
دونگ یی بر میگرده و میبینه که امپراطوره و میگه آقا!شمااینجا چی کار میکنید؟که امپراطور میگه داشتم از این جا رد میشدم که صدای زوزه ی یک سگ رو شنیدم
دونگ یی میگه بله؟امپراطور میگه صدای زوزیه یک سگ شکاری پونگ سانگ که تا وقتی هدفش رو نگیره ولش نمیکنه و هر دو شروع میکنند به خندیدن و به دونگ یی میگه این قدر دردسر درست نکن تو همیشه دردسر درست میکنی
و بهش میگه جای این که از دیوار بالا بری همراه من بیا دونگ یی میگه ولی اونجا پر از سربازه که امپراطور میگه نه کسی نیست من همه رو مرخص کردم و دونگ یی میاد و با تعجب میبینه که کسی نیست
و بعد به امپراطور میگه که:امپراطور خیلی آدم سخاومتمندیه و کلی پاداش برای من فرستاد امپراطور میگه چی فرستاد؟
دونگ یی هم میگه:کلی غذای سلطنتی و لباس های ابریشمی و طلا , بعد میگه شما در مورد کن به امپراطور گفتید؟که امپراطور هم میگه آره من گفتم.
من هم شنیدم که امپراطور آدم خیلی سخاومت مندیه و همچنین خیلی بخشنده است و شروع میکنه به تعریف و تمجید از شخص شخیص امپراطور
بعد هم به دونگ یی میگه که:کانون نوازندگان از اون سمته برو و این قدر دردسر درست نکن بعد که دونگ یی میره همراهان امپراطور میان و بهش میگن چرا همچین کاری رو کردید؟
که اون هم میخنده و میگه خوبه که حداقل این دفعه وادارم نکرده که دلا بشم و از روی کمر من بره بالا و همراهانش هم همه تعجب میکنند
از اون طرف هم افسر سئو به شدت در فکر فرو رفته که این شخصی که امپراطور ازش گفت آیا همون دونگ یی هست یا نه؟
دونگ یی هم میره به سمت کانون نوازندگان و به آسمون نگاه میکنه و میگخ پدر جوون شم خواستی که من سالم برسم ممنونم ازت
(تا اینجا در عکس زیر)



فردای اون روز دونگ یی میاد و دارو به خدمتکار بانو جانگ که همون چئو باشه میده ومیره در موقع رفتن میبینه که یه سینی دستشونه که توش چاقوی فلزی هست
و سریع میره پیشه خدمتکار چئو و میگه که ببخشید من دخالت میکنم ولی اون گیاه لوری هست که چئو حرفش رو قطع میکنه و میگه تو در اون جعبه رو باز کردی که دونگ یی میگه نه من فقط از بوش فهمیدم و گیاه لوری خاصیت ضد فلزی داره
و شما باید با بامبو اون گیاه رو ببرید که چئو بهش میگه تو از کجا میدونی؟دونگ یی هم میگه که من کتاب های پزشکی میخونم چون کارکنان کانون نوازندگان زیاد مریض میشن من هم کتاب های پزشکی زیادی میخونم تا بتونم اون ها رو معالجه کنم
بعد دارو رو چئو با مادر جانگ میبرن میدن به جانگ و اون هم به چئو میگه تو چند ساله که پیش منی؟اون هم میگه ییش از 8 ساله
جانگ هم میگه پس چه طور تو هنوز من رو نشناختی؟من این دارو نمیخوم فورا این دارو رو میرزی دور و کل دارو هم از بین طوری که هیچ اثری ازش نباشه و بعد به مادرش رو میکنه و میگه ازدواج ما باید روال عادیش رو طی کنه
که مادرش هم میگه تو نباید به احساس مردها و خصوصا امپراطور ها اطمینان کنی که جانگ هم میگه:اگر من به احساس امپراطور اطمیینان نکنم پس چه جوری باهاش زندگی کنم؟
من نه به احساس امپراطور اطمینان میکنم و نه به شما , من فقط به درک خودم اعتماد میکنم که در حین همین صحبت ها یهو خدمتکار بانو جانگ میاد تو میگه بانوی من اتفاق بدی افتاده که جانگ میپرسه چی شده
که دوربین میره رو طبیب دربار که داره به امپراطور میگه میله ی مسی که در داروی ملکه زدیم قرمز شده ( و این نشانه ی مسموم بودن دارو هست ) و نه تنها میله ی مسی بلکه هر چیزی رو در اون فرو میکنیم قرمز میشه و این خیلی عجیبه
و بعد نشون میده که پزشکان دربار دارند با هم صحبت میکنند و به هم میگن این خیلی عجیبه
(تا اینجا در عکس زیر)



بعد هم امپراطور دستو رمیده تا هر چه سریع تر به ای نو موضوع رسیدگی بشه والبته گفته شده اگه نقره رو در زرده ی تخم مرف هم بزنی رنگش تغییر میکنه پس احتمال مسموم بودن اون دارو هم هست
از اون طرف هم چان سو داشت میرفت که مراسم سالگرد مرگ پدر و برادر دونگ یی رو برگذار کنه و بعد از خداحافظی با پیشگو راهی میشه و میره
از اون طرف هم دونگ یی به یه سری از کارهای داخل مثل شستن و پهن کردن لباس ها داره مپیردازه که از یکی میپرسه ساعت چنده؟و بعد میفهمه که خیلی برای انجام کاری دیرش شده
پسر رییس کانون نوازندگان(با بازی ائیی در جومونگ) هم هنوز داره از دور دونگ یی رو میبینه و میره به پدر میگه که اون خدمتکار رو یادت هست که من رو مسخره کرد؟
پدرش هم میگه اره ولی مگه نگفتم با اون کاری نداشته باش؟پسرش هم میگه من هم کاری ندارم ولی میشه به خاطر توهینی که به من کرده از قصر اخراجش کنیم من رفتم و تحقیق کردم و دیدم اون چندین و چند بار دردسر درست کرده
(تا اینجا در عکس زیر)



از اون طرف هم افسر سئو , شخصی رو میفرسته سمت مرکزی که اطلاعات زندگی افرادی که در قسم موسیقی کار میکنند رو نگه داری میکنند و اطلاعات دونگ یی رو به دست میارن و میفهمند که 8 ساله دونگ یی در قسمت نوازندگان استخدام شده
دونگ یی از قصر میاد بیرون و از بازار وسایلی برای مراسم سالگرد میخره و میره سمت همون جایی که وسایل پدرش رو پیدا کرده بود
در اون جا اول یادی از گذشته ها میکنه و بعد هم مراسم سالگرد رو اجرا میکنه و راهی قصر میشه که بعد چان سو از راه میرسه و اول کمی دور و اطراف رو نگاه میکنه
(تا اینجا در عکس زیر)



و بعد مراسم سالگرد رو اجرا میکنه و بعد موقعی که میخواد بره سربندی که وقتی دونگ یی بچه بود بهش داده بود رو اونجا پیدا میکنه(دونگ یی موقع برگزار کردن مراسم سالگرد سربند رو با خودش میاره ولی اونجا جا میاره) که بعد چان سو میفهمه که دونگ یی زنده است و شروع میکنه به گشتن جنگل ولی دونگ یی رو پیدا نمیکنه چون دونگ یی توی شهر در حال رفتن به سمت قصر هست
که متوجه میشه اون سربند رو در بالای کوه جا گذاشته و تا میاد بره به سمت کوه عده ای از سربازها بهش میگن ایست؟
دونگ یی میگه شما ها با من بودید؟رییس اون سربازها که از طرف افسر سئو بوده میگه تو چانگ دونگ یی هستی؟دونگ یی هم میگه بله
 که رییس کل سربازها دستور میده پس برای چی معطلید دستگیرش کنید که سریال روی تعجب صورت دونگ یی تموم میشه.

+ نوشته شده در  يکشنبه 20 اسفند 1391ساعت 15:49  توسط پارک جونگ سان 
برچسب :

 

درحال انتقال به صفحه جديد

خرید ساعت مچی|کد جاوا اسکریپت