عشق من يانگوم

خلاصه سريال افسانه دونگ ايدر ابتدا از قسمت قبل نشون میده که دونگ یی داخل کلبه ای زندانی هست و بی هوش بعد از مدتی که به هوش اومد با کمی سر و صدا درخواست کمک میکنه.....

خلاصه قسمت پنجم افسانه دونگ اي

در ابتدا از قسمت قبل نشون میده که دونگ یی داخل کلبه ای زندانی هست و بی هوش بعد از مدتی که به هوش اومد با کمی سر و صدا درخواست کمک میکنه
ولی کسی جواب نمیده و داخل اون کلبه کیسه ای رو پیدا میکنه که با همون دست های بسته کیسه رو سر و ته میکنه و یه سری وسیله از داخل اون کیسه میاد بیرون
که این وسایل , وسایل همون جنازه ای بود که در کنارش افتاده بود, یکی از این وسایل چاقوی تراشکاری بود که دونگ یی با اون طناب دست خودش رو باز میکنه و سپس با اون چاقوی تراشکاری شروع میکنه به ضربه زدن به در و دیوار داخل اون کلبه
ولی فایده نداره بعد یک چوب که حالت تنه ی درخت داره پیدا میکنه و با اون چندتا ضربه به در پشتی کلبه میزنه که زورش نمیرسه و چوب رو میزاره زمین
از کف همون کلبه یک طناب پیدا میکنه,طناب رو به ستنوی که سقف رو محکم کرده آویزون میکنه و طناب رو به اون میبنده و بعد با اون به در ضربه میزنه
(تا اینجا در عکس زیر)



بقیه در ادامه مطلب

و که از اون طرف هم عده ای که دستگیریش کردن دستور میدن تا ببینند این کیه و بعد هم بکشنش
که دونگ یی متوجه اومدن اونها میشه و سریع تر و محکم تر به در ضربه میزنه تا این که اون افرادی که دستگیرش کردن وارد کلبه میشن و میبینند دونگ یی تو کلبه نیست و در پشتی رو شکونده و فرار کرده
این ها میوفتن دنبال دونگ یی , دونگ یی در یک کلبه ی دیگه که حالت دخمه داره مخفی میشه و رییس گروه که دستور کشتن دونگ یی رو داده بود با افرادش که دنبال دونگ یی بودند در جلوی این کلبه به هم میرسند و دونگ یی هم صورت این ها رو میبینه و تشخیص میده
صبر میکنه تا این افراد از اون برند و بعد میره پیش پاسبان و گزارش میده در یک کلبه یک جسد دیده و پاسبان رو با خودش به همون کلبه میبره ولی هیچ اثری از جنازه نیست و همه چیز به حالت طبیعی و عادی اولیه اش برگشته
که بعد هم رییس اون گروهی که دستور کشتن دونگ یی رو داده بود میره پیش یکی از وزرا و قضییه رو براش توضیح میده
وزیر هم میگه:هرچه سریع تر برید و پیداش کنید
(تا اینجا در عکس زیر)



سپس وزیر میاد و کامل قضییه رو برای ملکه دوآگر شرح میده و ملکه خواستار هر چه سریع تر پیدا کردن اون دخترک خدمتکار میشه
و بعد هم از ملکه میره پیش بانو جانگ تا ببینه اون از چیزی خبر داره یا نه؟(چون دونگ یی نزدیک اقامتگاه بانو جانگ گیر افتاد بود)
با هم کمی صحبت میکنند ملکه دوآگر کمی تیکه میندازه و میگه تو که حداقل ناراحت نیستی خودت رو نراحت نشون بده جانگ هم در جواب میگه ادم برای کاری که نکرده ناراحت نمیشه
بعد هم ملکه میاد بیرون و به همراهانش میگه اون چیزی نمیدونه و در جریان نیست
و بعد هم در دربار میوفتن دنبال همون دختر خدمتکاری که فرار کرده بود
(تا اینجا در عکس زیر)



بعد iهم از اون طرف بانو جانگ به اطرافیانش میگه که ملکه دوآگر دنبال چیزی بود که من نمیدونم و باید بفهمم
اون تا این موقع از شب بیدار مونده پس یه چیز مهمی هست که اون رو ناراحت میکنه
چیزی که مایه ی ناراحتی اون هست مایه ی نجات من میشه
از طرفی هم یک سری شایعه به در و دیوار شهر چسپونده شده که بانو جانگ رو تخریب کنند و سربازها هم اون نوشته ها رو از دیوار میکنند
و میدند مقامات بالاتر و اون ها هم تحویل امپراطور میدن و امپراطور میگه این مزخرفات یعنی چی؟
هر چه سریع تر عامل این کار رو پیدا میکنید و یکمی هم تحدیدشون میکنه , و بعد هم دستور میده که همراهانش آماده بشند تا از قصر به صورت مخفیانه خارج بشه
وزیر داداگشتری و عموش هم سعی دارند تا توطئه ی ملکه دوآگر رو بر ملا کنند
(تا اینجا در عکس زیر)



بعد دوباره دونگ یی رو نشون میده که در حال پرسه زدن در اطراف اقامت گاه بانو جانگ هست که یکی از افراد گروه موسیقی (به نوعی همکارش) صداش میکنه و میگه اینجا چی کار میکنی؟
دونگ یی هم برای اون همه ی ماجرا رو توضیح میده و با هم تصمیم میگیرند تا به محل اصلی نگه داری سازها برند
در اونجا دونگ یی و همکارش به این نتیجه میرسند که امکان عوض کردن اجزای وسایلی که باهاش نت های موسیقی رو کوک میکردن وجود داره
که در همین حین همون شخصی که توی این مدت از دونگ یی نگه داری میکرده میاد و به دونگ یی و همکارش میگه دست از تخیل و داستان پردازی بردارید
و برید به کارتون برسید اصلا کی حرف شما ها رو باور میکنه و در ضمن اونجا اولین جایی بوده که ما گشتیم و چیزی هم پیدا نکردیم
(تا اینجا در عکس زیر)



دونگ یی هم بعد از شنیدن اون جمله که بهش گفته شد(کی حرف شماها رو باور میکنه؟)
یاد اون موقع که بچه بود افتاد که افسر سئو حرفش رو در مورد پدرش باور نکرد میفوته و بعد هم خبر میرسه که امپراطور شخصا قرار بیاد
پیش مقامات افسری و با اون ها صحبتی داشته باشه
که امپراطور میاد و ابتدا شروع میکنه که در مورد اتفاقات اخیر کسی چیزی میدونه؟
که هیچ کس چیزی نمیگه و امپراطور میگه پس کسی چیزی نمیدونه
(تا اینجا در عکس زیر)



بعد امپراطور میگه کسی نظری نداره؟
که یکی از افراد حاظر در اونجا میگه که من فکر میکنم همه ی این ها به خاطر کوتاهی وزیر دادگستری هست چون اون دنبال چیزی گشته که اونجا بوده
و اون چیزی رو که اونجا نبوده نگشته
که امپراطور میگه مثلا چی؟
که اون شخص می مونه جواب بده و امراطور میگه پس از کس دیگه ای پرسیدی , اون شخص کیه؟
کسی چیزی نمیگه که امپراطور میگه این یه دستور که افسر سئو میگه من بودم قربان , وزیر دادگستری باید دنبال چیزی میگشته که
از قصر خارج شده و نه چیزهایی که اونجا بوده
بعد امپراطور میگه تو میدونی چه چیزی از قصر خارج شده؟که افسر سئو میگه بله , و بعد یه لیست میده به امپراطور و همه چیز رو براش توضیح میده و همچنین قضییه ی گزارش مفقود شدن یک نفر رو هم ارئه میده
که میگه به دلیل این که چیزی پیدا نشده بود این گزارش ثبت نشده و امپراطور بهش میگه تو این همه اطلاعات رو از کجا اوردی؟
که اون هم میگه من هر روز گزارشات رسده رو میخونم و بعد هم اسمش رو میپرسن و اون هم خودش رو معرفی میکنه و امپراطور میگه تو پسر همون وزیری هستی که چند سال پیش کشته شد؟افسر سئو هم میگه آره
از اون طرف هم رییس دونگ یی میاد دنبالش که همون همکار دونگ یی به رییس میگه من وسایلمم رو جا گذاشتم و دونگ یی رو فرستادم تا وسایلم رو بیاره
اون رییس هم کمی شک میکنه و میگه راست میگی؟اون هم میگه اره مگه شما نگفتی اون یه فرضییه ی محاله؟
(تا اینجا در عکس زیر)



بعد نشون میده که دونگ یی داره از همون همکارش خواهش میکنه که اگه رییسشون پرسید دونگ یی کجاست بهش یه چیزی بگه که متوجه نشه دونگ یی رفته دنبال همون ماجرا(البته این یک سکانس به عنوان یاداوری هست و دونگ یی قبل از این که استاد بیاد این رو به همکارش گفته)
بعد میره سمت خونه ی همون شخصی که کشته شده بود(سازنده ی وسایل موسیقی دربار) که همون اشخاصی که دستگیرش کرده بودند رو میبینه با یه کیسه در دست
تعقیبشون میکنه تا میرسن دم در یه خونه و قرار میزارن تا برن همونجایی که دونگ یی دستگیر شده بوده تا اگه مدرکی هست از بین ببرند و بعد ساعت 7 برگردن همین جا تا با قایق از شهر خارج بشند و همچنین اون کیسه ی رو رد و بدل میکنند
که یه سری وسیله مثل سنگ از اون کیسه بیرون میریزه و میوفته زمین اون ها هم چون میخوان کسی نبینه سریع جمع میکنند و میرن داخل و گروه دومشون هم میره به سمت همون کلبه
دونگ یی هم میره دم در خونه و یکی از اون سنگ ها رو پیدا میکنه و برش میداره بعد هم میره سمت همون کلبه
که امپراطور هم در راه برگشت به قصر تصمیم میگره بره اونجا
اول دونگ یی میرسه و شروع میکنه به گشتن اونجا که امپراطور و همراهش هم میرسن و میان داخل کلبه
(تا اینجا در عکس زیر)



بعد که امپراطور وارد کلبه میشه دونگ یی میره پشت یه سری گونی مخفی میشه و 2نفر از افراد در جلوی در نگه میداره
و 2 نفر دیگه رو میفرسته تا اطراف رو بگردن در همین حین افرادی که دونگ یی رو گروگان گرفته بودن هم میرسن اون 2 نفر جلوی در رو میکشند
امپراطور میفهمه و اون هم میاد بره تا پشت گونی ها مخفی بشه که با دونگ یی مواجه میشن و بعد از مدتی هم اون 2 نفر محافظ امپراظور
از راه میرسند و مجبور میشن تا با اون ها بجنگند و در همین حین هم امپراطور خودش رو یکی
از سربازهای بلند پایه ی قصر معرفی میکنه
و البته با کمک دونگ یی شروع به فرار کردن از اون کلبه میکنند تو جنگل که امپراطور در حال دویدن هست خسته میشه و میگه من تا حالا تو عمرم ندویدم و بعد هم دونگ یی یکی از سنگ های مشابه رو که امپراطور از اون کلبه برداشته بود در دستش میبینه
و دونگ یی میگه این سنگ ساخته ی همون مردی که بود اون روز اونجا مرده بود که امپراطور میفهمه کسی که گزارش اون قتل رو داده دونگ یی بوده(چون کل دربار دنبال دونگ یی میگشتن)
(تا اینجا در عکس زیر)



بعد دونگ یی امپراطور رو میبره کنار همون جایی که قرار بوده اون گروگان گیرها با هم ملاقات کنند و بهش میگه تو برو کمک بیار و من هم همین جا منتظر تو می مونم
امپراطور میگه تو تنها؟دونگ یی هم میگه آره به من میگن پنگ سان که معنیش سگ شکاری هست وقتی یه چیزی رو میگیرم دیگه ولش نمیکنم
(تا اینجا در عکس زیر)



خلاصه امپراطور میره تا کمک بیاره و دونگ یی هم از کنار دیوارهای خونه ی همون گروگان گیرها سعی میکنه تا داخل خونه رو ببینه که میبینه سعی دارن تا مدارک (همون سنگ ها ) رو نابود کنند که سعی میکنه تا بره تو که یهو سر و کله ی امپراطور پیدا میشه
و به دونگ یی میگه باید مواظب باشی
که دونگ یی ازش میپرسه پس چرا تو نرفتی کمک بیاری که امپراطور میگه به یک رهگذر گفتم که دونگ یی با تعجب میپرسه به یک رهگذر؟
و بعد دونگ یی امپراطور رو میبره کنار یکی از کوتاه ترین دیوار ها و بهش میگه خوب نمیخوای از دیوار بالا بری؟که امپراطور میگه من تا حالا از دیوار بالا نرفتم
و باز هم دونگ یی تعجب میکنه و به امپراطور میگه دولا شو تا من برم روی کمرت بایستم و بتونم از دیوار برم بالا و بعد دونگ یی و امپراطور وارد همون خونه میشند
که دونگ یی میاد بره سنگ ها رو برداره که امپراطور میگه بزار من برم




و میره تا سنگ ها رو برداره , کیسه ی سنگ ها از دستش میریزه و یکی از افراد داخل خونه هم متوجه میشه و میاد ببینه کیه
که میبینه امپراطور جلوش وایساده و اول امپراطور تحدیدش میکنه و بعد هم طرف اول امپراطور رو میندازه زمین و تا میاد با شمشیر بزندش دونگ یی با یه دونه از همون سنگ ها میزنه تو سر اون شخص که اون شخص سر و صدا میکنه
و بعد امپراطور یه تعدادی از اون سنگ ها رو بر میداره و با شمشیرش فرار میکنند
که میرسند به یک بن بست و دونگ یی میفهمه که تا حالا امپراطور شمشیر برای مبارزه هم در دست نگرفته
)این هم شد امپراطور؟جومونگ کجاست بیاد ببینه؟ )
که اون افراد سر میرسن و اول میپرسند شما کی هستید و برای چی اون سنگ ها رو دزدیدید؟که جواب نمیدن
و بعد به افرادش دستور میده تا برن جلو که امپراطور با شمشیر چندتا حرکت انجام میده و میگه جلو نیا وگرنه زنده نمیمونی
تو شمشیرت رو جلوی امپراطور این کشور گرفتی که دونگ یی تعجب میکنه و تموم میشه 

+ نوشته شده در  جمعه 9 فروردين 1392ساعت 20:00  توسط پارک جونگ سان 

 

درحال انتقال به صفحه جديد

خرید ساعت مچی|کد جاوا اسکریپت